بدون عنوان
دختر کوچو لو دلش برای دیوسوخت ورفت وگفت من تو را از اینجا در می اورم اما توبایدبه من قول بدهی که دنبالم نکنی دیوگفت باشه ودختر کوچولو رفت وروغن درخت اورد و به دورغار زد و دیو از انجا برون امد ودختر به راه خود ادامهداد ورسید به اژده هااو این کار بلد بود قندیل های داخل غار را گرفت واز آنجا عبور کرد اوبا خوشحالی به دریایی اتش رفت او اینکار را درکتابها یاد گرفته بود او در کول پشتی اش یک پل چوبی داشت انرا به انسو انداخت وقفل انرا کرد به این سو رفت وبا چوب جادو جادوگررا تبدیل موش کرد ومادر خود را نجات داد و باخوشحالی زندگی باهم کردند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی